استبداد شایستگی و چنبره فقر تجربه
استبداد شایستگی و چنبره فقر تجربه

حمید عزیزی طی یادداشتی نوشت:

کلمه “شایسته سالاری“در دهه های گذشته معنای جذابی پیدا کرده است. وقتی از برابری صحبت می شود منظور برابری فرصت ها است و نه برابری نتیجه. اینکه هر فرد چقدر فرصت دارد موقعیت شغلی را بدست آورد نباید نژاد، قومیت، طایفه و جنسیت تعیین کند. این ایده آلی است که مورد تأکید بوده است. این حرف خوبی است ولی قدم اولیه است و شایسته سالاری نمی تواند ایده آل ما باشد. شایسته سالاری هم هدف بی نقصی نیست و مسائل و مشکلاتی دارد که تا حالا خوب به آن توجه نشده است.

چرا فقط پولدارها با ضرب پول می توانند فرزندان خود را به بهترین دانشگاههای پولی بفرستند و جای کسانیکه استحقاق و استعداد بیشتری دارند را بگیرد؟ و چرا پول باید بتواند اینقدر مستقیم و غیرمستقیم در کسب تحصیلات و امکانات عمومی نقش داشته باشد. خانواده ای که وضعیت اقتصادی بهتری دارد کتاب، دوره های آموزش و مهارتیِ پولی را به خدمت می گیرد و نهایتاً فرزندان آنها یا در رشته هایی که بازار شغلی خوبی دارند در دانشگاههای دولتی پذیرفته می شوند یا در دانشگاههای پولی و شهریه ای ادامه تحصیل می دهند. پس این ایده که رقابت را یکسان و استاندارد (کنکور) کنیم در عمل جواب نمی دهد چرا که همه افراد در ابتدای رقابت شرایط یکسانی ندارند پول راه خودش را در این فرایند پیدا کرده است.

یک سوال اینجا پیش می آید؛ “چرا مهم است که به دانشگاه برویم؟”

در دهه های گذشته اقتصاد جهانی با محوریت بازار آزاد را شاهد بودیم و بازارهای مالی هم خیلی رشد کرد. این امر در کنار همه مزیت هایی که داشته است اما نابرابری را خیلی تشدید کرده است. عمده سودی که از رشد اقتصادی بدست آمده به جیب عده ی کمی رفته است و بخش عمده جامعه متضرر شده است. نرخ برابری پول را اگر در نظر بگیریم دستمزدهای ثابت در برابر تورم هر سال کاهشی شده است.

راه حل همه در برابر این مسأله، تحصیلات بود. تحصیلات امری است که می تواند طبقه اجتماعی ما را تغییر بدهد و افراد با استفاده از تحصیلات تا جایی که استعداد و توان دارند می توانند رشد کنند. یعنی موانع برداشته شود و افراد فارغ از اینکه نقطه شروعشان کجاست بتوانند همه پتانسیل و استعدادشان را به کار گیرند. در چند دهه ی اخیر درصد کارکنان نهادهای دولتی دارای تحصیلات عالیه رو به فزونی است.

عدالت طلبی و حمایت از اقشار ضعیف از شعارهای محوری دولتهای مختلف بوده است اما مدیران و مسئولان کمتر از اقشار پایین جامعه بوده اند. نهادهای تصمیم گیر و تصمیم ساز همه دست تحصیل کرده هاست. سوال؟؛ مگر دموکراسی مدعی نیست که همه بتوانند حرفشان را بزنند و منافعشان را پیگیری کنند، مگر این نبود که خیر عمومی از دل گفتگوی همگانی در می آید؟ حال چرا باید همه تصمیم ها و سیاست ها توسط تحصیل کرده های مرفه گرفته شود؟ همه تصمیم ها را اشراف بگیرند؟ و در نتیجه چه حالی به طبقات پایین دست می دهد؟

در چند دهه گذشته نقش تحصیلات برجسته شده، درآمد، اعتبار اجتماعی ربط مستقیم پیدا می کند با تحصیلات. و اینجور وانمود می شد که هر کسی به اینا دسترسی پیدا کرده بر اساس قاعدهی شایسته سالاری استحقاق آن را داشته است. این طرز فکر می تواند محرک تلاش باشد و آدم ها فکر کنند هر چی هستند محصول طرز فکر و توانایی خودشان هستند و قربانی تقدیر و نیروهای خارج از ارادهشان نیستند. ولی همین فکر سویه ی تاریکی هم دارد چون ما هر چه بیشتر فکر کنیم سرنوشتمان را خودمان درست کردیم کمتر به دیگرانی فکر می کنیم که به اندازه ما خوش شانس نبودند. (اگر موفقیت من نتیجه تلاش خودم است پس شکست تو هم نتیجه کار خودت است). اگر رشد نکردی، اگر در چرخه معیوب فقر گرفتار شدی حتماً لیاقت و استعدادش را نداشتی یا داشتی و به اندازه کافی تلاش نکردی. این گزاره ها با روان افراد چه کار می کند؟ با روابط اجتماعی ما چه کار می کند؟

این نوع فکر کردن جامعه را فرسوده می کند و همبستگی اجتماعی را می خورد. نتیجه آن عدم توافق درباره موضوعات مهم در جامعه است. در حالیکه ما دنبال خیر عمومی هستیم و نیاز داریم در مورد موضوعات مهم به توافق برسیم. هر چقدر زمان می گذرد افراد باور می کنند که موفقیتشان نتیجه ی کار خودشان است. چیزی است که استحقاق و شایستگی آن را داشته اند. هرچقدر هم به آنها توضیح داده شود که نقش شانس، وراثت، طبقه اجتماعی خانوادگی، کیفیت آموزش دریافت شده و … در این موفقیت چیست؟ بیان می کنند؛ نه، خودمان لیاقتش را داشتیم.

در حالیکه آمار نشان می دهد که اکثریت رتبه های برتر دانشگاههای دولتی و همه دانشگاههای پولی در سلطه طبقه مرفه است. پیامد نهایی ایده ی شایسته سالاری موجود، دو دستگی جامعه است، “هر کس مسئول موفقیتها و شکست های خودش است”، خیر عمومی معنا ندارد و جامعه معنایش را از دست می دهد. نارضایتی عمومیِ مشاهده شده که بر روند دموکراسی هم اثر می گذارد نتیجه همین ایده آل نگری به شایسته سالاری است. شایسته سالاری می تواند مقدمه باشد و نه ایده آل.

از جمله پیامدهای سیطره ی ایده ی شایسته سالاری در چند دهه ی اخیرِ ایران، مدیران همیشه مدیر است که در هر دوره ای و اغلب قریب به اتفاق در هر دولتی با هر گرایش سیاسی خود را کاندید مناصب می کنند و وضعیتی بوجود می آید که می توان آن را *”چنبره فقر تجربه”* نامید.

این چنبره، مانع و سد محکمی در برابر گردش نخبگان و توزیع منابع اجتماعی-اقتصادی، سیاسی و فرهنگی می شود؛ سیاست را از وضعیت سیاست به مثابه امر عمومی و سیاست به مثابه سازش و اجماع به وضعیت سیاست به مثابه امر حکومت کردن و کسب قدرت تغییر و تبدیل می کند.

  • نویسنده : حمید عزیزی